منوی اصلی پیوندها
لوگو آمار وبلاگ
Taravoshate zehn هرمطلبی که دراین وبلاگ نوشته میشه نوشته ی خودمه!شاید زیاد جالب نباشن اما دوست دارم تراوشات ذهنم را نوشته باشم!این نوشته بر اساس دیدن زندگی مردم دراطرافم برداشتهام از فیلم واهنگ و....است وهیچ ربطی به احساس شخصی ندارد که برداشت بشه که این وبلاگ احساسی وعاشقانس! یادت هست روزهای با هم بودنمان؟ تنها ترسمان رسیدن روز بی هم بودمان بود! یادت هست حرف زدن درموردش چه تلخ بود؟ میگفتیم ثانیه های چنین روزی نمیگذرد! جمله ی آخر این بحث همیشه همین چند جمله بود...نترس ,خدا بزرگه ایشالله که چنین روزی نمیرسه,"غصه نخور" چه آرامش بخش بود شنیدن چنین حرفهایی دیدی؟ دیدی رسید؟ تلخ ترین بحث زندگیمان رسید! دیدی حتی ثانیه ها هم در حقمان نامردی کردند؟ گفتند نمیگذرند اما... اما تلخ,سخت,طولانی,میگذرند دردم از فاصله ها نیست! دردم بی خبری هاست! بی خبری از کسی که بیخبری اش تمام دردهاست تمام نگرانیها! یادت هست دست گلهای به آب داده یمان را با هم وبه کمک هم جمع میکردیم؟یادت هست؟ اکنون من تنها با دست گلهای به آب داده! گلها بر آب روان میروند,تو نیستی که آنها را برایم از آب بگیری! راستی دست گلهای تو را چه کسی از آب میگیرد؟ دست گلهای تو هم بی من بر آب میروند؟؟؟
تراوش شده در سه شنبه 7خرداد 92 موضوع مطلب : حرفت را یادم هست ! صد بار تکرارش کردی وبه آن ایمان آوردم! میگفتی خدا عاشقان را دوست دارد... میگفتی مگر میشود خداوند عاشقان را از هم دور کند؟ میگفتی در مسابقه ی زندگی خدا طرفدار عشق و عاشقان است! در نتیجه ی حرفهایت آرام ودلنشین میگفتی : نگران نباش!خدا نمیگذارد ما را ازهم جدا کنند!لطفا غصه نخور! ما که عشقمان راست بود , نمیدانم حرف تو اشتباه از آب درآمد یا خدایی خداوند!
چهارشنبه 12:50AM......8/3/92 موضوع مطلب : |