سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درباره وبلاگ


پیوندها
لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 5
  • بازدید دیروز: 14
  • کل بازدیدها: 28737



Taravoshate zehn
هرمطلبی که دراین وبلاگ نوشته میشه نوشته ی خودمه!شاید زیاد جالب نباشن اما دوست دارم تراوشات ذهنم را نوشته باشم!این نوشته بر اساس دیدن زندگی مردم دراطرافم برداشتهام از فیلم واهنگ و....است وهیچ ربطی به احساس شخصی ندارد که برداشت بشه که این وبلاگ احساسی وعاشقانس!




بعد از سالها !

هنوز هرگاه از تو مینویسم  , 

چشمانم تر میشود!

میگویند باران کم است!

گویند خشکسالیست!!

میبینی چه اندازه پر برکت ماندی؟؟؟؟

حتی یادت هم برکت باران را به چشمانم میبخشد!



تراوش شده از ذهن درتاریخ12خرداد92...یکشنبه...12:06AM




موضوع مطلب :


یکشنبه 92 خرداد 12 :: 11:38 صبح ::  نویسنده : دریا

از دستم گله داری؟

برای چه؟

بخاطر نگرانیهایم؟

بخاطر پرشدن برگه های دفترچه ی بیمه ام؟

گله برای چیست؟

از برداشت اشتباهت از ناراحتی هایم؟

من از تو ناراحتم؟

به تو غر زده ام؟مگر از من صدایی شنیدی؟

بی صدا؟!؟!؟!؟!

بی صدا مگر کسی غر میزند؟!!!

نه!از تو ناراحت نیستم!

ناراحتی و نگرانی ام از چیز دیگریست!

پژمردگی ام دلیل دگری دارد!

نگرانِ جانِ جانم هستم!

چند صباحیست از آن بی خبرم!

فقط خبر گله مند بودنش از خودم را شنیدم!

نگران نفسهایش هستم!

نکند ریه هایش تشنه ی هوای دم وبازدم باشند!

نکند قلبش تپش را فراموش کرده باشد!

نکند حسودی یا دشمنی در نزدیکی یا حتی در دوردستها درکمینش نشسته باشد!

نگرانی هایم  ,  ناراحتی هایم, از پا افتادن هایم, دلایلی شبیه به اینها دارد!

 

باز هم از من گله داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

تراوش شده از ذهن در تاریخ 11خرداد92..شنبه..11:59PM




موضوع مطلب :


یکشنبه 92 خرداد 12 :: 11:34 صبح ::  نویسنده : دریا

گفته بودیم گَر دور زِ هم باشیم خواهیم مُرد...

دور شدیم وهنوز زنده ام نفسی می آید و میرود!

اما مرگ را بیشتر دوست دارم!

گر بیاید به آغوشش میکشم!

وقتی زنده ام و حکم اسیری را دارم ,

که در اسارت عشق, زندگی اش در چارچوب شکنجه است,

ذره ذره توانش کم میشود تا روزی به ته رسد و...

دم وبازدمها رهایش کنند!

 

 

تراوش شده از ذهن در تاریخ 10خرداد92....1:01AM

 

 




موضوع مطلب :


یکشنبه 92 خرداد 12 :: 11:15 صبح ::  نویسنده : دریا

یادت هست روزهای با هم بودنمان؟

تنها ترسمان رسیدن روز بی هم بودمان بود!

یادت هست حرف زدن درموردش چه تلخ بود؟

میگفتیم ثانیه های چنین روزی نمیگذرد!

جمله ی آخر این بحث همیشه همین چند جمله بود...نترس ,خدا بزرگه ایشالله که چنین روزی نمیرسه,"غصه نخور"

چه آرامش بخش بود شنیدن چنین حرفهایی

دیدی؟ دیدی رسید؟ تلخ ترین بحث زندگیمان رسید!

دیدی حتی ثانیه ها هم در حقمان نامردی کردند؟

گفتند نمیگذرند اما...

اما تلخ,سخت,طولانی,میگذرند

دردم از فاصله ها نیست!

دردم بی خبری هاست!

بی خبری از کسی که بیخبری اش تمام دردهاست تمام نگرانیها!

یادت هست دست گلهای به آب داده یمان را با هم وبه کمک هم جمع میکردیم؟یادت هست؟

اکنون من تنها با دست گلهای به آب داده!

گلها بر آب روان میروند,تو نیستی که آنها را برایم از آب بگیری!

راستی دست گلهای تو را چه کسی از آب میگیرد؟

دست گلهای تو هم بی من بر آب میروند؟؟؟

 

 

 

تراوش شده در سه شنبه 7خرداد 92




موضوع مطلب :


پنج شنبه 92 خرداد 9 :: 8:8 عصر ::  نویسنده : دریا

حرفت را یادم هست !

صد بار تکرارش کردی وبه آن ایمان آوردم!

میگفتی خدا عاشقان را دوست دارد...

میگفتی مگر میشود خداوند عاشقان را از هم دور کند؟

میگفتی در مسابقه ی زندگی خدا طرفدار عشق و عاشقان است!

در نتیجه ی حرفهایت آرام ودلنشین میگفتی :

نگران نباش!خدا نمیگذارد ما را ازهم جدا کنند!لطفا غصه نخور!

ما که عشقمان راست بود ,

نمیدانم حرف تو اشتباه از آب درآمد یا خدایی خداوند!

 

 

چهارشنبه 12:50AM......8/3/92




موضوع مطلب :


چهارشنبه 92 خرداد 8 :: 10:17 صبح ::  نویسنده : دریا
<   <<   6